عشق پر دردسر پارت ۳۴

#رومینا
روی مبل نشسته بودم که دیدم صدای گریه ی اردیان اومدم
یکم منتظر شدم و بعد به دیانا گفتم که من میرم ساکتش میکنم
رفتم و بغلش کردم حس خیلی خوبی داشتم
یاد اونموقع های خودم و ارسلان افتادم چقدر دلش بچه میخواست اونم دختر
یادمه همیشه بهم میگفت که انشالله خدا یه دختر بهمون میده به قشنگیه تو
توی فکر و خیل بودم که با حس یه نفر پشت سرم برگشتم






#دیانا
توی آشپرخانه مشغول درست کردن دلمه بودم چون اون غذای مورد علاقه ی ارسلان بود
داشتم دلمه های آخر رو درست میکردم که صدای گریه ی اردیان بلند شد و من فهمیدم که خیلی گشنش هست
سریع آخرین دلمه رو درست کردم و پاشدم دستم رو شستم و برای اردیان شیر درست کردم
رفتم بهش شیر بدم که دیدم رومینا رفته پیشش و بغلش کرده
اونم توی بغلش آروم شد
یواش رفت کنارشون و دستم رو گذاشت روی شونه ی رومینا
ازش بچه رو گرفتم و رفتم بالا پیش ارسلان





#ارسلان
یه دوش پنچ دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون و از بیت لباسام اون لباسی که دیانا عاشقش بود رو پوشیدم و از خستگی روی تخت دراز کشیدم و که بعد از چند مین خوابم برد
توی خواب بودم که احساس کردم یه نفر داره با موهام بازی میکنه و منو صدا میزنه
اولش خوشم اومد و فهمیدم که دیانا داره اینکارو میکنه
هی میگفت پاشو بریم پایین شام حاضره ولی ن میگفتم که بزاره پنچ دقیقه بخوابم




چند روز بعد از اون ماجرا و اومدم نیکامیر به پاریس:
#نیکا
امروز ۵ آبان ماه بود و روز تولد ارسلان
دیا برای تولد ارسلان نقشه هایی داست و منم بهش کمک میکردم
دیا حیلی استرس داشت
من با امیر هم سورپرایزی برای دیا و ارسلان داشتیم
من برای روز تولد ارسلان بلیط گرفتم که با امیر و ماهک بریم پیششون و سوپرایزشون کنیم
ساعت پنچ بود که ما رسیدیم و مستقیم رفتیم اون رستورانی که ارسلان قرار بود سوپرایز بشه
اینم یه پارت بعد از مدت ها
حالا بگید که سوپرایز نیکا برای اردیا چی بود؟
هرکی درست بگه یه جایزه داره
جایزشم شات هست